سلام
من دختری هستم که 28 سالمه سال 91 عقد کردم و بهمن 92 رفتم سر خونه و زندگیم از لحظه ای که عقد کردم فکر برگشتن به خانوادم داره دیونه ام میکنه نمیدونم چیکار کنم همش احساس میکنم خانوادم بهم نیاز دارن و منم بهشون نیاز دارم به خواهر کوچیک دارم که 11 سالش و بهش یه حس خاصی دارم همه کارهاشو من انجام می دادم از ثبت نام تو مدرسه تا بازی و تنظیم کلاسهای تابستونی و ...الان چون شاغلم و تو هفته فقط دو ساعت می بینمش خیلی حس بدی دارم تا تنها نیشم گریه میکنم شوهرم آدم بدی نیست اما زیاد با خانوادم صمیمی نمیشه بعضی وقتها به این فکر میکنم که اگه بمیره من راحت برمیگردم به خونمون و فقط از خدا همین رو میخوام که یا طلاقم بده یا بمیره اما اون خیلی دوسم داره ولی من فقط دلم براش میسوزه و از این موضوع هم تا حالا باهاش حرف نزدم چطور میتونم این حسهای افسردگی و دوری از خانوادم را از خودم دور کنم ..خیلی خسته ام ..